کد مطلب:152211 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

امام حسین به بازدید ملا عباس مازندرانی و زوار می آیند
واعظ شهیر، مرحوم حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ احمد كافی خراسانی رضوان الله تعالی علیه فرمود: مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی رضوان الله تعالی علیه در كربلا بود، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسین علیه السلام منبر می رفت و آدم خوب و معروفی بود. چند جلد كتاب به نامهای كوكب دری، معالی السبطین، شجره ی طوبی و آثار الحسین علیه السلام نوشته است. وی در كتاب آثار الحسینش این قضیه را نقل كرده است:

در مازندران، یك نفر به نام ملا عباس چاوش بود، او هر سال یك پرچم روی دوشش می گرفت و به طرف كربلا می رفت و یك عده از مردم نیز به دنبال این پرچم به كربلا می رفتند.

مرحوم مازندرانی می گوید: یك سال ملا عباس تصمیم گرفت به كربلا نرود، چون یك گرفتاری برایش پیش آمده بود. در آن سال سی و دو نفر از جوانهای اطراف روستایش آمدند و گفتند: ملا عباس، بیا به كربلا برویم! ملا عباس گفت: من امسال یك گرفتاری دارم كه نمی توانم به كربلا بیایم. جوانها گرفتاریش را برطرف كردند.


ملا عباس چاوش، پرچم را برداشت و گفت: «هر كه دارد هوس كربلا خودش باشد!» ملا عباس چاوش به راه افتاد و جمعیتی از مردم، از این ده و آن شهر نیز جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا به نزدیكی های كربلا رسیدند و در منزلگاه منزل كردند. آنها در اول شب دور هم نشستند كه ناگهان ملا عباس گفت: رفقا امشب چه شبی است؟!

مردم گفتند: امشب شب جمعه است. ملا عباس گفت: رفقا آن چراغها را می بینید؟ گفتند: آری. گفت: آنها چراغهای گلدسته های حرم حضرت امام حسین علیه السلام است. یك منزل بیشتر نمانده است. می دانم كه خسته و مانده و ناراحتید، اما چون شب جمعه است، بیایید این منزل دیگر را هم برویم، تا اینكه در شب جمعه یك زیارتی از امام حسین علیه السلام بكنیم.

رفقا گفتند: باشد، می رویم! همه راه افتادند و آمدند. در آن زمان مسافرخانه و هتل نبود، بله سراهایی بود. اینها چون به كربلا رسیدند، با اسبها و الاغها توی سرای رفتند. اسبهایشان را در طبقه پایین بستند و خودشان هم در اطاقهای بالا منزل كردند و آنها را گذاشتند. ملا عباس گفت: رفقا اكنون اثاثها را رها كنید! باید تا صبح نشده است، به حرم آقا امام حسین علیه السلام برویم.

وقتی همه ی آنها در صحن امام حسین علیه السلام رسیدند، یك عده از جوانها آمدند و دورش را گرفتند و گفتند: ملا عباس آن شبهای جمعه ای كه ما در مازندران بودیم، توی روستایمان دورت جمع می شدیم و تو یك نوحه می خواندی و ما برای امام حسین علیه السلام سینه می زدیم، حالا هم شب جمعه است و می خواهیم در صحن و حرمش عزاداری كنیم.

ملا عباس گفت: چشم. امشب هم برایتان نوحه می خوانم.

ملا عباس می گوید: با خودم گفتم: در حرم آقا امام حسین علیه السلام برایشان زیارت


می خوانم و بعد می رویم بالای سر امام حسین علیه السلام و دفترچه ی نوحه ام را درمی آورم و آن را باز می كنم و هر نوحه ای آمد، همان نوحه را می خوانم.

وقتی آمدم بالای سر امام حسین علیه السلام دفترچه را درآوردم و آن را باز كردم، دیدم سر صفحه نوحه ی حضرت علی اكبر علیه السلام آمد. فهمیدم كه این اشاره ی خود ابی عبدالله علیه السلام است. نوحه ی حضرت علی اكبر علیه السلام را خواندم.

حالا شما مناسبتها را ببینید. یك مشت جوان و سفر اول آنتها و توی حرم امام حسین علیه السلام و شب جمعه و نوحه ی علی اكبر علیه السلام! یك حالی پیدا كرده بودند. بعد ملا عباس صدا زد: رفقا بس است! برویم استراحت كنیم. همه افراد را برداشت و به سرا بازگشت. همه خسته و مانده افتادند و خوابشان برد.

ملا عباس می گوید: وقتی كه خوابم برد، در عالم خواب دیدم كه یك نفر در سرا را می زند. من بلند شدم و آمدم تا ببینم كیست؟ دیدم یك غلام سیاهی پشت در است. به من سلام كرد و گفت: ملا عباس چاوش شما هستید؟! گفتم: بله. گفت: آقا فرمودند: به رفقا بگویید مهیا بشوید، ما می خواهیم به دیدن شما بیاییم! گفتم: آقا كیست؟!

گفت: آقا همان كسی است كه این همه راه، به عشق و علاقه ی او آمدی. گفتم: آقا امام حسین علیه السلام را می گویی؟! گفت: آری!

گفتم: كجا هستند؟ برای پابوسی ایشان می رویم. گفت: نه، آقا فرموده اند: خودم می آیم!

ملا عباس می گوید: در عالم خواب آمدم و رفقا را خبر كردم و همه ی ما مؤدب نشستیم، به خاطر اینكه الان آقا می آیند. طولی نكشید كه دیدم در سرا باز شد! مثل اینكه خورشید طلوع كند، نور خیر كننده ای ظاهر شد، ناگهان من و رفقایم می خواستیم بلند شویم اما آقا اشاره كردند و فرمودند: ملا عباس، تو را به جان


حسین، بنشینید! شما خسته اید و تازه رسیده اید، راحت باشید. سپس احوال یك یك ما را پرسیدند و بعد فرمودد: ملا عباس! گفتم: بله آقاجان. فرمودند: می دانی چرا من امشب به اینجا آمدم؟! گفتم: نه آقا جان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چیست آقا جانم؟

فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به دیدنش می رویم!

ثانیا، شبهای جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه دارید و دور هم می نشینید، یك پیرمردی دم در می نشیند و كفش ها را درست می كند، سلام حسین را به او برسان!

سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم این است كه آمدم به تو بگویم كه اگر دفعه ی دیگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردی،... گفتم بله آقا؟ یك وقت دیدم بغض راه گلویشان را گرفت. گفتم: آقا چی شده؟ فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقایت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، دیگر نوحه ی علی اكبر را نخوانی! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟! فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟!

فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا علیهاالسلام به كربلا می آیند؟! [1] .


[1] كرامات الحسينيه، ج 2، ص 11.